عکس شیرینی کشمشی
فاطمه
۴۹
۶۴۷

شیرینی کشمشی

۲۹ اسفند ۹۸
سلام من برگشتم با یه سرگذشت جدید دلم میخواست چند روزی استراحت کنم ولی بخاطر شما شروع کردم.
#بازی خاموش.پارت اول#
من میلاد هستم .متولد سال ۶۲ ساکن تهران.پدر و مادرم کارمند از یک خانواده معمولی با یک محیط گرم و آروم و پراز عشق.یک خواهر و یک برادر بزرگتر از خودم دارم که هر دو از دواج کردن.داستان زندگی من از زمانی که دانشجو شدم شروع میشه.رشته کامپیوتر دانشگاه تهران قبول شدم و شاد و سرخوش از رشته و دانشگاه وارد مرحله جدیدی از زندگیم شدم .همونطور که گفتم پدر و مادرم کارمند بودند و زندگی عادی و آرومی داشتیم.نه اونقدر پولدار بودیم که همه چیز برامون مهیا باشه و نه اونقدر بی پول که محتاج باشیم بابام مرد آبرو دار و با احساسی بود.مادرمم یک زن عاشق و هنرمند و کدبانو.همیشه و در همه حال تو زندگی بهم عشق میورزیدند و همدیگه رو ستایش میکردند.من ازشون یاد گرفته بودم که درست و قشنگ زندگی کنم.همیشه دلم میخواست زنی به خوبی مادرم نصیبم بشه.وارد دانشگاه که شدم مثل همه بچه ها کنار درس شیطنت هم میکردم.اما تا جایی که از چارچوب خانواده و اصول اخلاقیم خارج نبود.دانشگاه برای من دنیای قشنگ و تازه ای بود که بهم اجازه میداد که مستقل باشم و یاد بگیرم چطوری تو اجتماع رفتار کنم بزرگ بشم و کنار درسم از زندگی لذت ببرم.خواهر و برادم که از من بزرگتر بودند هردو ازدواج کرده بودند و خواهرم یک دختر و برادرم یک پسر داشت.من ته تغاری و عصای دست مامان و بابا شده بودم.انگاد دلشون به بودن من خوش بود.خلاصه که همه چیز برای من عالی و بی عیب و نقص بود.چند ترم که رفتم دانشگاه تصمیم گرفتم برم سرکار.به کمک بابا و برادرم توی یه شرکت کامپیوتری کوچیک مشغول به‌کار شدم. کار خاصی اونجا انجام نمیدادم بیشتر شبیه پادو بودم تا همکار.اما برای شروع کار و کسب تجربه برام مفید بود.از طرفی میتونستم یه حقوقی داشته باشم که هم کمتر سربار خانوادم باشم و هم برای خودم پس انداز کنم.از صبح دانشگاه بودم و بعداز ظهرها شرکت.با اینکه شب خسته بر میگشتم خونه اما بازم صبح پر انرژی بیدار میشدم و با علاقه میرفتم سر کلاس.خوبی دانشگاه وقتی برا بیشتر و قشنگتر شد که آذین وارد دانشگاه شد.آذین یه دختر ریز نقش و سبزه وبا چشم و ابروی مشکی و درشت بود.وردودی جدید دانشکده بودند و من از همون اول جذب خودش و نگاهش و حرف زدنش شدم.نمیدونم چرا اما بی دلیل به سمتش کشش داشتم و دلم میخواست بایستم و مدتها نگاش کنم.اولین باری که دیدمش توی جشن معارفه بود،برای ورودی های جدید جشن گرفته بودند و من و چنتا از بچه ها تو تدارکات و برنامه ریزی کمک میکردیم.
...